سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

اولین روز مهد کودک

سلام فدای اون چشمای قشنگت بشم عسلم پریروز اولین روز مهد کودکت بود. کلی ذوق داشتی که بری از اتفاق مادرجونم اینجا بودن و از زیر قرآن ردت کردن. اول صبح کلی زبون واسه مادرجون ریختی و طبق معمول کلی دلبری کردی. عزیز دلم وقتی رسیدیم مهد کفشاتو درآوردی و خیلی مرتب گذاشتیش توی جاکفشی کنار کفش های بچه ها. و دویدی تو. منم نیم ساعتی توی دفتر نشستم و بعد به مربیت گفتم اجازه بدید من برم. اما مربیت ترسیدن تو دلتنگ بشی اول اجازه ندادن ولی بعد گفتن بهت بگم که میخوام برم خونه اگه خودت اجازه دادی من برم.وقرار شد من یکساعت بعد باهاشون تماس بگیرم. از شانست توی مهد جشن تولد یکی از بچه ها بود . و کلی بهت خوش گذشته بود منم یکساعت به یکساعت با مهد تماس میگرف...
19 شهريور 1393
1